عشق ابرو کمان
دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ب.ظ
من به امید تو ای ابرو کمان، شاعر شدم
دزدکی از پشت پرچین زمان شاعر شدم
غرقِ در احساس بودم، با هزاران آرزو
در دلم طوفان ولی بی بادبان شاعر شدم
حس و حالم سوخت از برق نگاهت تا شبی
در میان شعله های بیامان شاعر شدم
برق چون شمشیر برّان، از نگاه نافذت
حملهور شد در دل شب پای جان شاعر شدم
ناگزیر از شور آتش پارهی احساس دل
ماندهام بین زمین و آسمان شاعر شدم
گم شدم در بستر بی هم نوایی بارها
در تلاشم که بیابم یک نشان شاعر شدم
در فشار شورش غمهای خود، در گوشه ای
چتر تنهایی گشودم بیگمان شاعر شدم
حس درگیرانهی عشقم مرا وادار کرد
تا شَوم چون مرغک بیآشیان شاعر شدم
۹۸/۰۸/۲۷